امشب فیلم هیولا صدا میزند را دیدم. پیش از دیدن فیلم می دانستم که از نظر جلوه های ویژه، انیمیشن و خلاقیت در تصویر سازی قرار است یک فیلم بسیار خوب را ببینم اما تردید داشتم که فیلمنامه قدرتمندی داشته باشد. چون ظاهری شبیه به کلیشه های هیولایی داشت. اما سخت در اشتباه بودم. فیلم از داستانی بسیار قوی برخوردار بود. آنقدر که می توانم آن را در کنار ۱۰ فیلمی که هر کسی باید ببینند قرار دهم.
این فیلم که بر پایه رمانی نوشته پاتریک نس با همین ساخته شده به عمیق ترین لایه های روانشناسی انسان در یکی از سخت ترین شرایط و بحران های زندگی میپردازد. فیلم دنیای درون و بیرون یک نوجوان را به تصویر میکشد. نوجوانی یکی از پیچیده ترین و اسرار آمیزترین دوره های زندگی هر انسان است. رویاهای این دوره از زندگی به راحتی میتوانند سرنوشت انسان را در سالهای آینده تعیین کنند. رویاهایی که هم جنبه مثبت دارند و هم منفی. اما در نهایت به ایجاد نگرشی جدید در نوجوان منجر می شوند که جهان بینی او را تعیین خواهند کرد. در انیمیشن کورالاین این رویاها را راهی برای گریز از تنهایی میبینیم و در فیلم هیولا صدا میزند رویاهای کابوس وار را شفا بخش و درمان گر می یابیم. نوجوانی که با بیماری لاعلاج مادر خود مواجه می شود و می داند که سرطان چقدر کشنده است در شرایط روحی وحشتناکی قرار می گیرد. کابوسی از جنس هیولا خلق میشود به شکل درخت سرخدار. هیولایی که در زیر پوست هر انسانی خفته است و در شرایط ویژه ای بیدار می شود. هیولای پیش داوری، خشم فرو خفته، طغیان و سرکشی و انکار حقیقت غرایزی هستند که در چند جای فیلم به طبیعی بودن آنها اشاره می شود.
اما معجزه زمانی رخ می دهد که هیولا به دنیای شفا بخش داستان ها می پیوندد. برونو بتلهایم روانشناس مشهور داستان ها را عصاره روانشناسی انسان طی نسل های متمادی میداند. داستان ها هم روایتگر رنج ها، عقده ها و دغدغه های بشری هستند و هم تسلی بخش و شفا بخش این زخم ها. هیولای درختی این فیلم سه داستان را برای نوجوان تعریف میکنند. داستان هایی که با نوای درونی او در این دوران سخت هم صدا می شوند و در عین حال حقیقت را برای او آشکار می کنند.
اولین داستان از جادوگری می گوید که همه شواهد نشان از جنایتکار بودن او دارد، اما بی گناه است. داستانی که به روشنی به نوجوان می آموزد قضاوت نکند. به او یاد می دهد که دیگران را درک کند و بفهمد که آنها قصد کمک به او را دارند و نه آسیب زدن. جادوگر نمادی است از مادر بزرگ که قصد دارد سرپرستی پسر را بر عهده بگیرد و آهسته آهسته او را متوجه ناتوانی مادر کند.
داستان دوم در زمانی نقل میشود که پسر در دشوارترین شرایط روحی به سر می برند و در نتیجه این فشارها سر به عصیان گری گذاشته و برای تخلیه آنها اقدام به شکستن و تخریب اشیایی میکنند که برای مادر بزرگ یا همان جادوگر داستان بسیار دوست داشتنی هستند. داستان دوم به کشیشی متعصب میپردازد که در شرایط دشوار همه ایمان و اعتقادات خود را کنار می گذارد. او شایسته ویران شدن است. سزاوار از دست دادن عزیزان و تخریب فروپاشی. هیولا با پسر همراه میشود تا بشکند و نابود کنند همه اشیایی را که به کشیش متعلق است. تا به او بفهماند که اولا آزاد کردن خشم یک غریزه طبیعی و راهی برای فرار از فروپاشی درونی است و دوما زمانی سزاوار شکست خوردن هستی که ایمان و امید خود را از دست بدهی.
داستان سوم داستانی است آشنا برای همه خصوصا نوجوانان. دیده نشدن، تنهایی در جمع، فراموش شدن و به حساب نیامدن کابوسی است که برای رهایی از آن گاه کارهای احمقانه ای صورت می گیرد. هیولا با پسر همراه میشود که همکلاسی قلدر خود را کتک بزند تا از دیده نشدن فرار کنند. فوران خشم در اثر نادیده گرفته شدن و انجام کارهای به ظاهر محیرالعقول اما در واقع هنجار شکن برخی نوجوانان را به مسیر بزهکاری سوق می دهد. چه بسا اگر بسیاری از اوباش را روانکاوی کنیم خواهیم دانست که معمولاً اولین خلاف های آنها جهت خود نمایی بوده است. اما این هیولای درونی پسر بچه در نهایت او را به منطق و درک بیهوده بودن طغیان گری سوق می دهد.
درمان مادر آنطور که باید پیش نمی رود. هم مادر و هم فرزند رفته رفته به حقیقت تلخ غیر قابل درمان بودن این سرطان پی می برند. اما پسر رفتاری نامعقول دارد. در آخرین ساعت ها از مادر خود دوری میکند و انزوا می گزیند. برای آخرین بار به دامن درخت هیولایی پناه میبرد. پسر گلایه میکند که مگر تو نگفتی شفا می دهی و هیولا می گوید: آری من شفا می دهم اما نه مادرت را، تو را شفا می دهم. هیولا او را در موقعیتی بسیار سخت و نفس گیر قرار می دهد. پسر را در شرایطی میان مرگ و زندگی وادار میکنند داستان خود را بگوید. پسر انکار می کند که داستانی وجود دارد و هیولا اصراری جانکاه میورزد. سرانجام پسر تسلیم می شود و داستان چهارم را می گوید. او اعتراف می کنند که می خواسته مادرش بمیرد! میخواسته این شرایط دشوار تمام شود. هیولا آرام می گیرد و با گرمایی که در وجود پسر جاری می شود به او اطمینان میدهد که گناهی نکرده است. آرزوی پایان درد و رنج نه گناه است و نه خطایی نابخشودنی. پسر آرام می گیرد و پس از ماه ها درد و رنج در آغوش مادری که جان می دهد آرامش را احساس می کند. هیولای رویاها و داستان ها این انسان ضعیف را به یک درک از حقیقت رسانده تا بتواند سخت ترین لحظات زندگی را تحمل کند.
نویسنده: مازیار محمدی نژاد، کارگردان و مدرس دانشگاه
هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر نام نویسنده و منبع ( وب سایت زاگرس فیلم) ممنوع است.
درج دیدگاه